اثری از حمیده عادلی(نغمه) از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
از دارو خانه سیزده آبان تا برسم ایستگاه اتوبوس هفت تیر ، اتوبوس رفته بود چهل دقیقه منتظر نشستم تا بعدی بیاد . از آسمان مذاب می بارید هلاک شدم . بس که اتوبوس شلوغ و همه به هم چپیدن بوی عرق ها و ادکلن ها با هم قاتی شده، حالت تهوع گرفتم .
نمیدونم چرا این روزها مشامم قوی شده ، خوبه کیسه پلاستیکی دارو ها بود وگرنه چه افتضاحی به بار می اومد .خانم سالخورده ایی جاشو بهم داد و تو گوشم گفت بارِشیشه داری مادر ؟ نمی دونم از شنیدن حرفش خوشحال باشم یا خون گریه کنم ! سرمو تکون دادم که مبادا پشیمون بشه و جاشو ازم پس بگیره .
پیاده که شدم یه آب معدنی خریدم تا صورتمو بشورم. چشمم به تراکت تبلیغاتی رو دیوار افتاد .
میکرو بلیدینگ ابرو
فیبروز ابرو
نانو بلیدینگ ابرو
میکرو پیگمنتیش ابرو
طلا تراپی مو…..
وای خدای من کی حرفه آرایشگری اینقدر تخصصی شده که برای هر کدومش باید تو گوگل سرچ کنم ببینم چی به چیه اینا چه فرقی باهم دارن و تو هر کدومش قراره چه کاری انجام بشه ؟
یادش بخیر بچه که بودیم یه عفت خانم بود یه آرایشگاه و یه محله. ابرو برمیداشت ، صورت بند می کرد و نهایت کارش این بود عیدا موهای همه رو های زرد قناری میکرد میگفت مش کردم هر وقت هم هر کس می رفت کارشو راه می نداخت احتیاج به نوبت هم نبود . خدا رحمتش کنه آخرش هم سرطان ریه گرفت و از دنیا رفت.
اما حالا باید هر کدوم از اصلاحات رو سرچ کنم که وقتی رفتم آرایشگاه ، آرایشگر فکر نکنه از پشت کوه اومدم هیچی بلد نیستم ودولا پهنا با من حساب کنه.
بچه های این دوره زمونه باور می کنن زمان ما دانشگاه رفتن ارزش بود نه آپشن.همین عمه شهین خودم که می خواست برای پسرش زن بگیره دنبال یه دختر دانشجوی قد بلند سفید روی چشم آبی می گشت .آخرش یه دختر دانشجوی سبزه روی، چشم ابرو مشکی قد کوتاه پیدا کرد،چقدر پُزش رو به همه می داد و میذاشتش رو سرش. یه عروسم دانشجوست می گفت هزار تا دانشجو از دهنش می ریخت. همه رو مجبور می کرد که پا گشاش کنن، وقتی مامانم عروسش پا گشا کرد بهش یه پارچه سنگ دوزی شده داد . عمه شهین روز بعدش اومد خونمون چه قشقرقی راه انداخت که این چی بود به عروسم دادی مگه عروسم دَم دستی بود بهش پارچه دادی ، عروسم دانشجوی با سوادو فهمیده اس کمِ کم باید گردنی طلا می دادید….
مامانم تمام عمرش پا به پای بابام کار کرد و زحمت کشیده. مهمونی نرفته تا مهمون نیاد، مسافرت نرفته که پس انداز کنه ، خرید نکرده که یه وقت کم نیاره و به کسی رو بندازه ، کم خورده ، صورتشو با سیلی سرخ نگه داشته ، فقط پای چرخ نشسته و بریده و دوخته .
الهی بمیرم بابام تمام عمرش شریف کار کرده عرق ریخته اما عرق نخورده
جون کنده اما نون کسی رو نبریده رفیق بوده اما رفیق باز نبوده چشاش هیچ وقت دنبال هیزی هرزگی و نرفته. خودت شاهد بودی خدا سفرمون همیشه پُر از نون حلال بوده .
پدر مادرمون هی کار می کردن تا ما درس بخونیم من دانشگاه دولتی قبول شدم ، نیلوفر و پونه هر کدوم بعد از یک سال پشت کنکوری دانشگاه آزاد قبول شدن. مامان و بابام خوشحال بودن سه تا بچشون هم دانشجو هستند و با هر جون کندنی که شد شهریه دانشگاه مونو رو جور می کردن . آخه کسی نبود بهشون بگه مجبور بودین بفرستیشون دانشگاه آزاد که کلی پول خرجشون کنید؟؟؟ من که خوب خوبشون بودم یه شغل کارمندی بخور و نمیر دارم که از خروس خون سحر تا بوق سگ میرم واسه چِندر غاز حقوق که نصفش هم بابت کرایه تاکسی و اتوبوس میره . پونه هم شوهرش نمیزاره بره سر کار ، نیلوفر هم مدرسه غیرانتفاعی کار میکنه دلش خوشه معلمه چندر غاز بهش میدن بدون بیمه و عیدی و …
مادرم چند روز پیش دختر منیر خانم رو دیده بود . دانش آموز که بود هِر رو از بِر تشخیص
نمی داد . منیر خانم همیشه دنبال معلم خصوصی واسش بود .آخرشم معلوم نشد دیپلم گرفت یا نه. یه دوره رفت کلاس کاشت ناخن و بافت مو. بیا ببین چه زندگی بهم زده .۲۰۶زیر پاشه.
مامانم از اونجا تا خود خونه گریه می کرد که چرا اون ۲۰۶ داره و من پیاده همه جارو گز میکنم .
یادمه یه سال تابستون نیلوفر می خواست بره کلاس آرایشگری مامانم کلی گریه می کرد و خودشو می زد و به بابام می گفت که اگه این آرایشگر بشه که دیگه درس بخوون نیست دانشگاه برو نیست من چه خاکی تو سرم بریزم اصلا چطور تو روی شهین نگاه کنم وقتی بهم نیشخند بزنه و بگه دیدی بچه های دم دستیت به هیچ جا نرسیدن .
نیلوفر می خواد بشه عفت خانم آخرش از بوی رنگ موی مردم سرطان بگیره و بمیره.
هنوز صدای گریه هاش تو گوشمه
دوست دارم بگم مامان آخه این فکرا چی بود که تو ذهنت رخنه می کرد؟؟؟؟
بابای من مگه موی کی رو رنگ گذاشته که سرطان گرفته . این درد از کجا تو جونش ریشه دونده که روز به روز داره پر و بال میگیره و ذره ذره داره از پا درش میاره نمیدونم این چه دردیه که تمام گوشتای تنش رو خورده و پوستش رو به استخونش چسپونده و نا نداره رو پاش وایسه.
چرا حالا غصه دختر منیر خانوم می خوری ؟؟
نمیدونم شاید چون هنوز مادر نیستم نمی تونم درکش کنم .
رسیدم خونه دارو ها رو گذاشتم تو یخچال مامانم چای هل و دارچینی دم کرده بوش مستم میکنه انگار جدیدا بوشو بیشتر احساس میکنم .
از همون چایی هایی که به قول بابام خستگی رو می شوره و می بره .
مامانم پیراهن گل داری روکه خودم پارچه شو واسش خریدم رو دوخته ، زیبایی پارچه تو زیبایی مادرم گم شده .
مادرم گفت دورت بگردم چرا رنگت پریده ؟
امروز گرم بوده گرما زده شدی؟
مادر یه کم به فکر خودت باش.
تا کی می خوای این مانتو رو که خودم برات دوختم رو بپوشی ، به خدا مادر مردا عقل شون به چششونه این روزا هم کلی دختر رنگاوارنگ تو محل کارشون می بینن یه کم به خودت برس مادر ریشه ی موهات در اومده هر کی ندونه فکر
می کنه چند سالته جون مرگ نشده
غصه کدومتون رو بخورم . با گوشه پیراهنش اشکاشو پاک کرد و گفت برم برات جوشونده نعنا درست کنم که بهتر بشی .
رو مبل دراز کشیدم و چشامو رو هم گذاشتم که بتونم بخوابم کاش با جوشنده ی نعنای مادرم روبراه بشم اما اگه پیر زن مهربون اتوبوس درست حدس زده باشه چی ؟؟ چه گِلی به سرم بگیرم؟ کارمو از دست میدم کاری که بعد از فوق لیسانس گرفتن و کلی گشتن و این و اون دیدن پیداش کردم . دلم می خواد فقط بخوابمو به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم….
داستان: حمیده عادلی ( نغمه)
از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت میکند. ما به جای ساختن کتابهای سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار میکنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان میسپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه میدهیم.
خدمات ما شامل چاپ کتابهای شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایاننامه به کتاب است. شما هم اگر رویایی در سر دارید، با ما در تماس باشید:
📞 09191570936
📞 09393353009
انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.
#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر
بسیار زیباست، تبریک میگم به نویسنده این اثر به دل نشین، زری خانم چقد شبیه خیلی از ماهاست…