شعری از زهرا عسگری از شاعران انتشارات حوزه مشق
پاییز آشنایی توو پاییزی که هر روزش پر از برگای چند رنگه کسی درگیر عشقت شد که فک می کرد دلش سنگه خیال می کرد توو این دنیا تموم شانساشو باخته نمی دونس کنار تو خدا رویاهاشو ساخته تو به دنیای یخ بسته ش شدی خورشیدو تابیدی زمستونش بهاری شد تا که حالش رو پرسیدی بهشت گمشده ش ،انگار توو پاییز ،زیر بارون بود همه دنیاش اون لحظه فقط همون خیابون بود با عطر گرم و تب دارت یه آن، به شونه هاش خوردی گرفتی خستگی هاشو غبار دردا شو بردی یه لحظه دیدنت بس بود واسه عمری پریشونی بذار...