اثری از فاطمه قربانی از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
دیگر اهمیتی ندارد؛ کجا هست و چه میکند.. زمانی به خاطر ترک خوردن پوست دستش، دنیا را به آتش میکشیدم اما حال مهم نیست کجاست و چه میکند.. مادامیکه پایش میلغزید و اندر خم کوچه ی تنهایی، آواز سر میداد دلم میخواست صدایش را قاب بگیرم و بزنم سینه ی دیوار به پاس اینکه فقط خوانده برای معشوقه اش؛ اما حال حاضر نیستم حتی بدانم صدایش، بالا می آید یا نه .. اصلا توان نفس کشیدن دارد یا نه..دیگر اهمیتی ندارد ... دنیایی را پشت پا زدم تا پشتش بمانم و بماند، اما حال حتی نمیخواهم بدانم دنیایی دارد یا...