پایتخت شعر ایران

#غزل نسیم صبحدم عطر خوش ‌زلفانِ تو دارد گل و غنچه حدیثِ سِحر آن چشمانِ تو دارد هنوزم می‌کند یاد تو محشر در دلم بر پا دل دیوانه‌ام خود میلِ بر درمانِ تو دارد دل عاشق هوای چند سجده‌ی عزیزِ دل به محراب نگاهِ مست و بی‌ایمانِ تو دارد فتاده‌ است و هوایت در دلم امشب، نگارِ من سر شب تا سحر دل نعره‌ی هجرانِ تو دارد گذاری کن ز کوچه‌یِ دلِ تنگم که امشب باز به نزد خالق هستی؛ دلم پرسانِ تو دارد #هدیه_بیات       خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه...

* کوچه دید دلتنگم، سیگار دستم داد. * رو به موت بود، با گل ختمی به عیادتش رفتم. * تشنه ی کشف حقیقت است، دروغ. * برای میهنش بلند پروازی می کرد، خلبان جنگنده. * شاید نردبان، بلندپایه ترین لوازم منزل باشد. * زبان بدنش دروغ می‌گفت، مچش را گرفتند. * برای فرار از زندگی سیاه، تن به ازدواج سفید داد. * دل فلفل سوخت، وقتی کسی نزدیکش نشد. * دیوار بی حیا، مجوز ساخت پنجره گرفت. * پاتوق ادیبان، قلمرو اخلاق است. #سحر_قهرمانی #کاریکلماتور         خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک،...

سینما هنوز زنده است نویسنده: دکتر فردین احمدی مدیر مسئول انتشارات بین المللی حوزه مشق ۲۱ شهریورماه، روز ملی سینماست؛ روزی که همیشه بهانه‌ای است برای نگاه دوباره به سینمای ایران، هنری که با خاطرات و احساسات ما پیوندی عمیق دارد. از «قیصر» که مردانگی را به ما آموخت، تا «مادر» که با آن اشک ریختیم، با «لیلی با من است» که خندیدیم و با «کرخه تا راین» که زندگی کردیم. سینمای ایران، نه فقط یک هنر، بلکه آینه‌ای از تاریخ، فرهنگ و روح جمعی ماست. سینمای ایران در سالی که گذشت پس از پشت سر گذاشتن روزهای سخت کرونا...

آفاق مهر مادرم ای خوبِ مطلق،این غزل تقدیم‌تو کلِّ شعرم ، ای شکوه  بی مَثَل تقدیم تو زندگی را با تو معنا میکنم، آفاق مهر این جهان و هرچه دارم،یک بغل تقدیم تو گرچه دائم از بهشتِ زیر پایت گفته اند ای بهشت و هردو عالم،از ازل تقدیم تو قبله گاهم چشم هایت سجده گاهم چادرت ذکر نور و روشنی خیر العمل تقدیم تو هرچه خوبی در زمین و آسمان افراشته ای تمام کهکشان ها بی زحل تقدیم تو زنده ام مدیون لالاگفتنت درکودکی جامِ عمرم بادوصد ظرف عسل تقدیم تو در سرشکِ دیدگانم ،نقش بستی خوبِ من ثبت شد...

بذار پاییز‌ برسه یه روزِ بارونی میام دنبالت‌ هودی هامونو‌ میپوشبم و میزنیم بیرون رو پل میشینیم‌ و با موزیک میخونیم : ببار ای نم نمِ باران , زمینِ خشک را تر کن سرودِ زندگی سر کن ، دلم تنگه ، دلم تنگه... بعد از توی کولم ظرف در بسته ی کیک هویج رو با فلاسک چایی در میارم عطر هویج و زعفرون میپیچه تو فضا میخندی ! چیه نکنه فکر کردی من ازوناشم که دستتو بگیرم بگم بریم کافه قهوه بخوریم با کیک ؟ نخیرم همینجا میشینیم زیره بارون چایی میخوریم با کیک هویج ، از همونا که دوست...

به نام خداوند عزیز بارها شنيده ایم و به گوشمان آشناست که عزت و ذلت دست خداست آنجا که خداوند می‌فرماید از تو حرکت از من برکت. این برای دلگرمی انسان کافی است که او ناظر و شاهد تمامی لحظه به لحظه‌ زندگی انسان است. اوست که تصمیم گرفته انسانی را خلق کند که اشرف همه مخلوقات باشد. تا آنجا که سعدی شاعر بزرگ می‌فرماید رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.اینها رو گفتیم تا در مورد برخی از انسانهای خاص روزگار صحبت کنیم .انسان‌هایی با اراده قوی و محکم ولی با جسمهایی که آنچنان کامل نیست آنانی...

«شهرک قلبم» به هنگام پیچش آکسون‌ها و دندریت‌های سلول‌های عصبی‌ام در هم که خبر از بی‌حوصلگی‌ام می‌دهند و می‌خواهند مرا به انجام کاری تحریک کنند، تصمیم به قلب تکانی می‌گیرم؛ با احتیاط از میان کوچه‌های رگی‌ام عبور می‌کنم و می‌روم که گرد و غبار جسم پمپاژ کننده‌ام را بزدایم، می‌روم تا به شهرک قلبم برسم و خرابه‌هایش را آباد کنم، می‌روم که روح آلوده‌ام را پاک نمایم، زمانی که به آشیانه‌ی احوال باطنی‌ام می‌رسم، دروازه‌ی شهرک قلبم را که قفل کرده‌ام با دقت باز می‌کنم. در آن شهرک بزرگ که همچون دریا می‌ماند ابتدا به سمت خانه‌هایی که خانواده و...

تو پسری بودی که سخت به این‌جا رسیدی. کم زمین نخوردی؛ ولی من شاهد بودم که زمین‌گیر نشدی. پسری که خسته شدی و توقف نکردی. تو همونی بودی که اگرچه اذیت شدی و شکست خوردی؛ اما خودت رو ترمیم کردی و بهتر از قبل برای اهدافت جنگیدی. تو پسری بودی که از جیب خالی رنج می‌بردی، همه‌ی تلاشت رو کردی تا پول حلال دربیاری و زندگی متعادلی برای خودت بسازی. تو دنبال قوت بودی نه لذت. همونی بودی که بجای پَرِش از رابطه‌ها، چندین سال تنهایی کشید تا خودش رو ببنده و جدا از همسن‌ و سال‌هاش، بموقع به سمت...

در میان این هیاهوی روزگار، تنها بوی تو و نارنگی ها، نارنجی ها، زردها و پاییزها میماند .. من، از پاییز خاطره ی خوشی ندارم به یاد جز تو.. از بارانش، برفش، شومینه ی داغ داغش، هیچ کدام برایم یادآور انبساط خاطر نیستند جز تو.. من، از هیاهو هم چیزی یادم نیست جز تو.. شاید، آن هیاهو، خود خود تو بوده ای؛ در فحوای دلم، خط مشی های شاعرانه و عاشقانه و شلوغ کارانه ات را به یادگار مینگارم ...🩵🫧 فاطمه قربانی         خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل...

به نام ایزد منان توی خیابان دست ، در دست مادرم به چادر فروشی رسیدیم چقدر چادرهایشان قشنگ بود مادرم به من گفت:« دختر عزیزم کدوم طرح رو، وکدوم طرح رو از نظرت قشنگه؟ نگاهی به مادرم گفتم:« مادرجان همشون قشنگن ولی من موندم کدوم رو انتخاب کنم تاچشمم به چادر بالایی ویترین مغازه افتاد صورتی وگل گلی بود. باعجله سمت مادرم رفتم گفتم:« مامان ببین چه طرح ، و رنگ قشنگی داره میشه این چادر رو برام بخری؟ مادرم سبد سبزی که خریده بود رو گذاشت روی زمین همینطور که می خواست قواره ی چادر رو باز کنه آقای...