اثری از بانوی هنرمند سمانه قلی زاده_انتشارات حوزه مشق
خرابکار نوشته سمانه قلی زاده به نام خدا دنگ... دنگ… دنگ... صدای زنگ ساعت بود. لای چشمهایم را باز کردم، ساعت ۱۲ شب را نشان میداد. با ضربه دست ساکتش کردم و ساعت مچی کنار متکا را با یک چرخش دور مچم انداختم. بلند شدم و شلوار رویی ام را پوشیدم. خدا را شکر که خرپشته میخوابیدم و مجبور نبودم برای این موقع شب بیرون رفتن جواب نکیر و منکر را بدهم. خان بابا اگر میدیدم صد در صد میگفت: دیلاق با این سیبیلِ صد بیلی ات باید هر روز توی خونه رژه بری اونوقت شب مثل خفاش راه بیوفتی...