قلم شما

اثری از بانوی هنرمند کیاندخت سلطانی _انتشارات حوزه مشق

یارب سلام ان‌شب گرم ۰۰۰ در چله تابستان۰۰۰ در سر فصل کتاب زندگی نگاشتیم‌۰۰۰!! ز روح قدسیت به کالبد بی جانم دمیدی‌ در قنات قلب تپنده‌ام عشق را شعله‌ور ساختی۰۰۰!! در اوج شراب ‌‌در تن داغ بهشت حس ناب عطر سیب۰۰‌ از خانه خویش راندیم!!! آواره چون بادهای مسافر۰۰۰ از جبری خود نا خواسته رجعتم دادی به این خاکدان غریب!! به وقت وداع گفتمت: یا رب ؟ من کی‌ام ؟؟؟ گفتی:تکه‌ای از جان من!! گفتمت :یارب روا نباشد با جان چنین کنند که تو میکنی؟؟؟ گفتی:که جانا آدم فرستمت‌ که انسان به آغوشم باز گردی! سر به آستانت خم کردم...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند فریده چابک _انتشارات حوزه مشق

پیتزا: صبح که از رختخواب بلند شدم بوی خوبی به مشامم رسید. به آشپزخانه که رفتم، دیدم مادرم یک پیتزای بزرگ را درون فر گذاشته تا بپزد. این بوی خوش برای پیتزا بود. مادر گفت: «صبح به‌خیر پسرم. امروز ناهار خوشمزه داریم.» از خوشحالی به بالا پریدم و سریع رفتم، دست و رویم را شستم و بعد آمدم تا صبحانه‌ی مفصلی که مادرم روی میز چیده بود را بخورم. واای چه‌خبر بود! انواع مربا، پنیر، خامه، شیر، آب پرتقال، عدسی، کره‌ی بادام زمینی و نان تست. یک کمی که خوردم سیر شدم. مادر گفت: «حالا برو اتاقت تا با اسباب‌بازی‌هات...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند فریده چابک _انتشارات حوزه مشق

در خیال غزل: راننده ی تاکسی بلند گفت: «تجریش یه نفر.» سریع در تاکسی را باز کردم و سوار شدم. حال و هوای شهر فرق کرده بود. سبزه‌های زیبا، ماهی‌های قرمز، بساط چغاله بادام و قدم‌به‌قدم گلدان‌های بنفشه، سینره، گل‌های شب‌بو و پامچال ‌در سطح شهر دیده می‌شد. سرم را به صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم .شاید بازارگردی بتواند حال دلم را خوب کند. روزهای پایانی اسفند را دوست داشتم و حالم با دیدن شور زندگی بهتر می‌شد. تا تجریش ترافیک سنگینی بود. رادیوی تاکسی روشن بود و گوینده داشت اشعارحافظ را با صدایی، هم‌چون پرنده‌ی سهره‌ در...