اثری از هنرمند فرهیخته محسن مصلی نژاد _انتشارات حوزه مشق
او چشم هایم بود بیشتر از جانم به او وابسته بودم بی او لنگ بود هم جانم هم جهانم با او هرآنچه باید را میدیدم و هرآنچه نباید چشم هایم را میبستم با او آغازگر جهان تازه ای بودم گویی به جهان زیبایی وارد شده بودم آنگونه که سعادت مینامندش بی شباهت به بهشت نبود هرآنچه دلیل حال خوبم بود را با خود داشت اگر لحظه ای نمیدیدمش دلتنگش بودم و اگر بیشتر میشد به احتضار نزدیک انقدر میخواستمش که حتی آن هنگامی که در آغوشم بود دلتنگش میشدم شاید اگر نفسم به نفسش نمیخورد احساس میکردم سال هاست ازو...