پایتخت شعر ایران

بارانیست سرزمین خیالم سینه ام سرشار از طوفان از افاق چشمانم امواج غم سرازیر شور و شوقم را زیر آواری از شعر پنهان کرده ام...   شهرام میری ...       ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت  ویراستاری حرفه ای...

تنهایی همان خِرقه ایست که بی رحمانه بر تنم کرده اند. به درونم که مینگرم، هزاران هزار بار شکسته اند و هزاران نفر را میبینم که در وجودم رخنه کرده اند و تنم را می خراشند. چشمانم پر از اشک و حنجره ام از فرط غصه و بغض خون است. کسی چه میداند، فریاد درونم عظیمتر از فریاد زبانم هست. هیچ دادگاه دروغی نمیتواند حقیقت درونم را اثبات کند. عشق در درونم میجوشد و ای کاش کسی باشد، هر چه در دل داری بر دل دیگری خالی کرد. در من زنی هست که شکسته های قلبش را در دورترین نقطه...

رفتنی بی بازگشت! دانستم که دلگیرم سنگینی قدمها و سستی دستانم خبر از دردی جانکاه می‌داد. به دلم تسکینی دادم که خستگی است و مشغله‌ی زندگی! بیچاره دلم ، کمی آرام گرفت و دستان سنگین و بی رمقم با آشپزی مشغول شد. ناگاه خبرِ دردی جانسوز قلبم را شکافت. صدای ناله نبود، خنده‌های مشتاقانه‌ی تو در گوشم پیچ و تاب میخورد. صدای زیبا و نگاه پر مهرت وجودم را مچاله می‌کند. تو چه با محبت سخن می‌گفتی ! و چه صادقانه دوست می‌داشتی! هنوز صحنه‌های ذوق زدگیت یادم مانده است. چه احساس لطیفی! چه خالصانه در آغوش میگرفتی و چه...

سخت است گرفتار کسی باشی وُ او بی خبر از تو در فکر وُ خیالت همه شب باشد وُ چشمان تر از تو او رفته ولی تو همه شب با خودت هی بر سر جنگی باید که بیاید شده هر دم سخن بی ثمر از تو در پنجره ی نور امیدت بنشینی به تماشا زانوی غمت را به بغل گیری و خون جگر از تو هر غار کلاغی به لبت خنده بکارد سر صبحی ای کاش به یمن قدمش باشد وُ چشمی به در از تو گفتم به دعا در شب تارم به خدا حرف دلم را دل دادم وُ...

عقربه های ساعتم را به وقت دیدن روی ماهت تنظیم کرده ام زمان توقف خواهد کرد مسافران کلاه از سر بر داشته و بوسه هایمان را نظاره خواهند کرد لب هایمان ناقوس کلیسایی است که هر غروب خواب از چشم غایبان می رباید.   #آرش_سیستانی         ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از...

تنها به بازگشت فکر میکردم مثل عقب نشینیِ سربازی خسته که یادش رفته بود جناحِ دشمن کدام طرفیست با پوتین هایی که برای برگشت، آموزش ندیده بودند! و چشمهایت که در امنیتِ شهر مرا از یاد برده بودند تو؛ خرمشهرِ آزادی من؛ آبادانِ بی دفاع...   #یاسین_کیارسی         ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق   https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی...

چه میدانستم پریشانت میکند این پریشانیم چه میدانستم آنجا که نمیدانم کجاست میشانیم در کنج دلت برای خودم جایی داشتم درعالم خودم،حال و هوایی داشتم کنار تو گویی سال ها بود،با خوشبختی آشنایی داشتم چه میدانستم بر لبت خنده داری و در دلت درد درد درد لعنت براونی که مارو با جدایی آشنا کرد من چه میدانستم آرام و قرارت رفته است حالت زمستانیست بهارت دست و پا بسته است ببخش مرا نبودم اونی که میتونی تا ابد کنارش بمونی چه میدانستم پریشانت میکند این پریشانیم تو داغی بودی از عشق بر پیشانیم چه میدانستم پریشانت میکند این پریشانیم تمام...

ریحانه مادر جان بدو، دورت بگردم خوشبوتر از ریحان بدو، دورت بگردم زیبای با ایمان بدو، دورت بگردم ای آیه ی قرآن بدو، دورت بگردم گلپونه ی کرمان بدو، دورت بگردم مادر بدو ریحانه، مهمان ها رسیدند مادر! لباسم صورتی باشد قشنگ ست!؟ رنگ دل گوشی که ست باشد، چه رنگ ست!؟ ریحانه! مادر قصه ی ماه و پلنگ ست آماده شو این کاروان گوشش به زنگ ست دست شغال قصه ها بمب و تفنگ ست مادر بدو آنها به ریحان ها رسیدند آنجا گلی گم کرده و می‌جوید او را مادر به هر گل می‌رسد میبوید او را گلزار...

. در تراکم استخوان های فصل جایی میان شانه های  زخمی هی  می کند شبان ، گوسفندان تعادل را تا انتهای قصه ی ابر پا در رکاب سوار بر اسب سرکش زمان می رود آن سوی فرداهای تردید محض شنود "سمفونی مور" شاید زیر سایبان پرالتهاب رگ های قناعت رقصنده ی آب تشنه سراب، موهایت را سیراب کند و تاریکی همآغوش نور شود تا چمدان را وادار به خمیازه و با سماجت ممتد به خاک لبخند زند و برگ های معجزه بر شانه های شقایق ها بلغزد که چشم ها خیره اند به خیابان تا گیسوان مرا شانه کند می...