اثری از هنرمند فرهیخته محسن مصلی نژاد _نشر حوزه مشق
چه ناجوانمردانه بر شکسته های دلم قدم میزد چه میدانست با داغ رفتنش تلخ ترین خاطرات مرا داشت رقم میزد چشم من به او به لحظه ای درنگ پشیمانی انگار که جان مرا در دست به ناکجا میبردی و ازین حال دیوانه ام هیچ نمیدانی سراپا خواهش و التماس انگار پرنده ای در قفس زندانی تو به رفتن مصمم و چه تلخ است بدانم که نمیمانی تو مرا در بند خود کردی گویی این عشق چو داغ بر پیشانی و من تا ابد خیره به رفتنت که نه میمانی و نه از مرگ تدریجی ام هیچ نمیدانی انگار که جان...