اثری از بانوی هنرمند سیده زهره مقیمی_نشر حوزه مشق
مقابل درب دادگاه شلوغتر از هميشه بود مردم از سر و کول هم بالا میرفتند، اکثر آنها برای تماشا آمده بودند. سر و صدای زیادی در کل سالن دادگاه پیچیده بود. ماموران نگهبانی حریف ازدحام جمعیت نمیشدند. همهمه عجیبی در بین جمعیت پیچیده بود. گزارشگران پرسر صداتر از بقیه تلاش میکردند اتفاقات را برای مخاطبان خودشان به تصویر بکشند.
در این میان ماهان آرامتر از بقیه، میان موج جمعیت، با دست وپایی غل و زنجیر شده، و با حصاری از مامورین پلیس به سمت سالن اصلی دادگاه قدم بر میداشت.
سالن مملو از جمعیت بود. همه منتظر بودند، منتظر بودند تا ببیند نتیجه دادگاه چه خواهد شد.
با اعلام قاضی دادگاه، جلسه رسمی شد. دربهای اصلی بسته شدند، وکم کم سکوتی مبهم همه جا را فرا گرفت.
-آقای دکتر ماهان زندیان، شما به اتهام ارتباط نامشروع با خانم سیمین پریزاد، و آریا سپند، و سجاداولایی در اینجا هستید آیا از خودتون دفاعی دارید؟
در آن هیاهو ماهان هیچ صدایی را نمیشنید، چشم بر زمین دوخته بود، و هرزگاهی پاهای زنجیر شدهی خودش را تکانی میداد. حرفی نمیزد، بیصدا بود، قاضی این بار با صدایی رساتر از قبل گفت:
-آقای زندیان نمیخواید حرف بزنید؟
ماهان سرش را بلند کرد به تمام کسانی که روبه رویش ایستاده بودند نگاهی کرد، و دوباره سرش را پایین انداخت.
آقایی شیک و کروات زده با کت و شلواردودی ایستاد و با صدای بلند گفت:
-با کسب اجازه از حضور قاضی دادگاه و دادستان محترم باید بگم موکل بنده آقای دکتر ماهان زندیان حالشون مساعد نیست، و توان صحبت کردن ندارن، به بنده اجازه بدین دفاعیه خودم رو ارائه بدم!
بعد هم چند تا چند تا برگ کاغذ رو که داخل پوشهای قرار داشت را روی میز دادستان گذاشت.
-شما اجازه بدین چند دقیقه! ایشون باید حرف بزنن، میباید بگن اون شب چه اتفاقی افتاد؟! چرا یک پزشک که قسم خورده که ناجی جان مردم باید باشه قاتل جان مردم شده؟!
-قربان شما ملاحظه میکنید که، آقای زندیان حالشون خوب نیست. دراین چند روز گذشته حتی کلامی به زبون نیاوردن…
-شلوغش نکنین لطفا آقای وکیل! متهم قبل از اینکه به دادگاه ارجاع داده بشن پزشک ایشون رو دیده ومعاینه کرده، این آقا از من و شما سالمترن، پس اجازه بدین خودشون حرف بزنن!
بعد هم لحنش را کمی تندتر از دفعات قبلی کرد و گفت:
-آقای زندیان شما باید حرف بزنید باید بگید چرا خانم سیمین پریزاد رو با اون شکل وحشتناک به قتل رسوندید؟ سکوت شما به منزلهی قبول اتهامات است، لطفا برای دادگاه بگین اون شب خونه سیمین پریزاد چی گذاشت؟ به ما مدارکی ارائه شده دال بر اینکه شما عاشق سیمین شدین و آریا پسرخوانده خانم سیمین پریزاد و دوستتون آقای دکتر سجاد اولایی رو به قتل رسوندید، آیا شما این اتهامات رو قبول میکنید؟
-آقای قاضی طبق مدارکی که بنده به خدمتتون ارائه دادم، شبی که آقای آریا کشته شدن، موکل بنده در بیمارستان حضور داشتن این رو شاهدین حاضر در دادگاه تایید خواهند کرد، البته با اجازتون و آقای سجاد هم در کالبد شکافی نوعی سم در خونشون دیده شده، که حاکی از خودکشی داره و موکل بنده در اون ساعت در خانه خودشون مشغول استراحت بودند و این رو همسایهها و نگهبان ورودی ساختمان تایید میکنن که همگی برای شهادت در اینجا حضور دارند…
-لطفا نظم دادگاه رو رعایت کنید! به تکتک این اتهامات رسیدگی خواهد شد؛ اما جلسه امروز برای قتل خانم سیمین پریزاد هستش، در جریان هستید که آقای وکیل؟ آقای زندیان با یک طرح از پیش معین شده به خونهی مقتول رفتند و بعد از برقراری ارتباط با ایشون، ایشون رو با طرز فجیعی به قتل رسوندند، ایشون سینهی خانم زند روبا چاقوی آشپزخانه شکافتن وبا قصاوت تمام قلب اون خانم رو بیرون کشیدن و گذاشتن داخل فر…
بامطرح شدن این حرفها سکوت شکسته شد، صدای جمعیت بلند شد، هر کس با بغل دستی خود حرف میزد. موکل ماهان رو کرد به ماهان و آرام کنار گوشش گفت:
-آقای زندیان شما باید حرف بزنید باید بگید چه اتفاقی افتاده!
ماهان با خونسردی به چهرهی وکیل نگاهی کرد، و آرام جوری که فقط وکیل شنید گفت:
-بگم هم فایده نداره چون کسی باور نمیکنه!
-شما باید حرف بزنید باید از خودتون دفاع کنید! وگرنه به جرم قتل…
-هیس! لطفا ساکت باشید! آقای زندیان میخوان حرف بزنن، لطفا سکوت کنید تا صدای ایشون رو بشنویم!
همهی نگاهها به طرف ماهان برگشت یک بار دیگر سکوت همه جا حکمفرما شد. همه منتظر بودند ببیند ماهان برای دفاع از خودش چه حرفی دارد.
ماهان به پاهای زنجیر شدهاش نگاهی میکرد.
-بعد از خاکسپاری آریا حال سجاد خوب نبود. من و سجاد از زمان دانشگاه با هم رفیق بودیم،دیدن حال بد سجاد من رو هم بهم ریخته بود، نمیدونستم اون شرایط رو تحمل کنم، اون همه کس من بود، اون تنها کسی بود که وقتی حضور داشت دیگه دلتنگی برام معنی نداشت. هرچه قدر تلاش کردم نتونستم آرومش کنم باهم سوار ماشین اون شدیم و به خونهش رفتیم، وقتی به خونه رسیدیم من چایی درست کردم تلاش کردم فضا رو عوض کنم؛ اما فایدهای نداشت. عصبانی شدم داد زدم طرف خودش خسته شده خودکشی کرده اون وقت تو خون ما رو تو شیشه کردی؟ ول کن دیگه آه حوصلهم رو سر بردی، چه مرگته تو؟ خوبه خودت پزشکی، روزانه چندتا این شکلی مردن رو داری میبینی، چرا درکش نمیکنی؟ چیش رو نمیفهمی؟ بابا طرف خسته شده خودش رو کشته…راحت شد. با چشمای سرخ شده و پف کرده از گریه نگاهی کرد و گفت:
《اما اون خودکشی نکرد آریای بدبخت رو او زنیکه کشت》
حرفهای ماهان که به اینجا رسید،همهمهها بالا گرفت. هر کس برای خودش چیزی میگفت. صداها در هم میپیچید و مشخص نبود چه کسی چه چیزی میگوید ناگهان ماهان ایستاد و با حرص به اطرافش نگاه کرد فریاد زد:
• اون زن آریا و سجاد رو کشته، اون زن جوونهای زیادی رو کشته اگر من اون رو نمیکشتم معلوم نبود چند نفر دیگه رو هم میخواست بکشه…
• حرفهای ماهان که به اینجا رسید قاضی گفت:
• طبق شواهد ما شما پشت کمرتون یک جای سوختگی به شکل پنجه دست دارید که اون زخم پشت کمر آقای آریا و سجاداولایی هم دیده شده آیا در مورد سوختگیها حرفی دارید؟
• -هر کس با اون زن شیطانی ارتباط میگرفت، این سوختگی پشت کمرش ظاهر میشد…
• ناگهان قاضی پرید وسط حرف ماهان و گفت:
• -ولی اون دوتای دیگه کشته شدن و شما زندهاید.
• دادستان گفت:
• جناب قاضی خانم سیمین پریزاد قبل از گرفتن آریا به فرزندخواندگی دختر روتحت کفالت خودشون داشتن که ایشون که سی سال پیش با همین زخم فوت شدن..
• -اما ما هیچ سندی دال بر واقعیت بودن زخم اون دخترخانم نداریم.
• -سند میخواید برید از خونهی سیمین اون کتاب رو بیارید! تا به همتون ثابت بشه من کاری رو کردم که باید جوونهای گول خورده، قبل از من میکردند، تو اون کتاب همه چی نوشته شده، اون زن شیطانی وقتی که کامروا میشد دستش رو روی کمر افرادی که باهاش ارتباط گرفته بودن میگذاشت و تمام قدرت و جوانی و زیبایی اون افراد رو مال خود میکرد، برای همین بود که با داشتن هشتادو شش سال مثل یک دختر ۲۰ ساله سالم و پر انرژی بود، آیا از بین شما کسی میدونه اون خانم پدرو مادرش کیا بودن؟ اصلا اون خانم از کجا اومده بود؟ چرا هیچ کس و کاری نداشت؟
• -خود اون خانم در اظهاراتش در پرورشگاه موقعی که آریا رو به سرپرستی قبول میکرده عنوان کرده که همهی کس و کارش رو در زلزله از دست داده و خودش هم بچهی پرورشگاهی بودن برای همین میخواستن سرپرستی بچههای بی سرپرست رو به عهده بگیره…
• -این دورغ محضه، اون خانم بچههای بیصاحب رو میگرفت تا ازشون سواستفاده کنه بچههایی که هیچ کس و کاری نداشته باشن بچههایی مثل من مثل سجاد و آریا …
• بعد صحبتهای شما پلیس آگاهی به منزل خانم سیمین پریزاد رفتن اما کتابی که رو که شما ازش حرف زدین پیدا نکردن.
• -حتما کسی برش داشته، من مطمعنم که اون کتاب توی همون خونه بود.
• -جناب زندیانی از اون شبی که برای نبش قبر آریا رفتین بگین! چه اتفاقی افتاد اون شب؟
• ماهان دوباره سرش را به پایین انداخت و به پاهایش خیره شد.
• -آقای دکتر زندیان سکوت شما هیچ مشکلی رو حل نمیکنه شما میباید حرف بزنید لطفا بگید اون شب چرا به قبرستان رفتید و قبر آریا رو شکافتید؟
• آریا سرش رو بلند نمیکرد آروم و شمرده حرف میزد.
• – بعد از مرگ آریا، همه جا پخش شده بود که آریا خودکشی کرده، سجاد حالش خیلی بد بود هرکاری کردم بتونم آرومش کنم نشد، متوجه شدم که میخواد جایی بره، وقتی پیگیرش شدم گفت که برای اطمینان خاطر خودش باید کاری بکنه با سماجت متوجه شدم میخواد بره و قبر آریا رو بکنه، خب من هم نمیتونستم رفیقم رو توی او شرایط تنها بذارم و باهاش همراه شدم.
• -و به قبرستان رفتین و قبر آریا رو وکندید! دقیقا دنبال چی بودید؟
• -نیمههای شب بود که از خونه خارج شدیم. هر دو در سکوتی مبهم به جاده خیره شده بودیم. سجاد با اینکه رانندگی میکرد؛ اما حواسش به هیچی نبود. تمام ذهنم درگیر کاری بود که قصد داشتیم با سجاد انجام بدیم. راستش ترسیده بودم. وقتی به درب اصلی قبرستون رسیدیم، سجاد ماشین رو در تاریکیهای کنار خیابون پارک کرد. نگاهی به من کرد و گفت:《 مطمعنی میخوای همراه من بیای؟》
من که حسابی ترسیده بودم، صورتم رو از نگاه سجاد دزدم که نکنه ترس رو توی چشمام بفهمه، و با اینکه تمام وجودم پر از ترس و شک وتردید بود، گفتم:
-آره بابا میام، من تا آخرش هستم، هرچی قراره بشه بذار بشه.
سکوت شب هوهوی باد در لابه لای درختان قبرستون، و آون تاریکی وحشتناک ترس من رو چندین برابر کرده بود، بهش گفتم:
-تورو خدا بیا زودتر تمومش کنیم برگردیم!
با هر سختی بود قبر آریا رو کندیم، به محض دیده شدن سفیدی کفن اریا، سجاد به داخل قبر رفت در حالی که داشت چیزی زیر لب زمزمه میکرد گوشهای از کفن رو باز کرد. چند لحظهای همون جا مات و مبهوت موند. من صداش کردم، دستش رو گرفتم و به بیرون کشیدم. بعد هم تند تند خاکها رو به روی قبر ریختم.
-دیگه تموم شد بیا بریم!
وقتی به داخل ماشین نشستیم متوجه شدم حالش خوب نیست. بطری آبی رو برداشتم درش رو باز کردم دستش دادم. چند قولوپ خورد.
سکوت سجاد حاکی از این بود که از چیزی که دیده مطمعن شده.
-راه بیفت سجاد! باید از این قبرستون بریم.
》 ماهان من باید برم》
-هرجا خواستی بهم میریم.
》 نه تو نمییای من باید تنهایی برم
من رو برسون دم خونهی سیمین خودت برو خونت!》
-هر جا رفتیم با هم میریم بعدهم میریم خونه من…
یهو سجاد عصبانی شد داد زد:
》 انگار نمیفهمیی من چی میگم تو میری خونه خودت هیچ وقت هم نباید دور و بر سیمین باشی، هیچ وقت! یادت باشه چه من بودم چه نبودم تو حق نداری طرف سیمین بری》
دادگاه در سکوتی مبهم بود. همه ساکت بودند تا حرفهای ماهان را بشنوند.
-داری من رو میترسونی، میشه بکی قضیه از چه قراره؟
》 هرچه قدر کمتر بدونی به نفعته؛ فقط این رو بدون سیمین یک شیطانه، همه چی از روزی شروع شد که آریا کتابی رو که سیمین در قابصندوق نگهداری میکرد رو یواشکی برداشت و خوند و همه چی از اونجا شروع شد》
حرفهای ماهان که به اینجا رسید دادستان گفت:
-توجه کردین آقای قاضی متهم میخواد حواس دادگاه رو به سمت دیگه بکشونه.
-لطفا سکوت رو رعایت کنید! ادامه بدین آقای دکتر!
-من فقط از حرفهای سجاد این رو فهمیدم که اگر بخوایم از شر شیطان در امان باشیم باید اون رو بکشیم و قلبش رو بسوزانیم. من یک پزشکم قسم خوردم برای نجات جان آدمها از هیچ چیز دریغ نکنم الان هم همین کار رو کردم برای نجات جاآریاها و سجادها جان این شیطان رو گرفتم، که جوونها در امنیت کامل زندگی کنن و نگران شیطان نباشن.
باز هم سکوت فضای سالن را فرا گرفت.
-جلسه برای بر طرف کردن پارهای از ابهامات داخل پرونده به تاریخ دیگهای محول میشه…
مامورین پلیس به دور ماهان حلقه بستن و او را از سالن خارج کردند.
ماهان پچ پچ چند نفر از گزارشگران را میشنید که میگفتند:
-شنیدین دیشب یه پلیس جوون توی وان خونه خودش به همین شکل کشته شده؟
-میگن پنجه سوخته روی کمر اون هم بوده…
نویسنده:
سیده زهره مقیمی
❤️❤️
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب تبدیل رساله دکتری به کتاب مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت ویراستاری حرفه ای کتاب همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید. ۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶ ۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹