اثری از هنرمند فرهیخته میثم جانبزرگی(مهراب)_نشر حوزه مشق
عاشق دختری شدم با چشای قهوهی و تیره... ترس از این داشتم که کسی نشه بهش خیره... در هرساعت و هرلحظه تو بهترین دقایق هفته... خیره میشدم به در تا باور کنم دیگه رفته... توی شهر آهنپرستا عشق یه خودکشی طنزآمیزه... آخرین برگ داره میافته چون توی آخرین ماه پائیزه... از این همه روزهای بد فقط مونده خاطرات کودکی... مثه شمع خاموش میشه روزهای عمرم یکی یکی... هرشب هم خدا بود هم الکل صددرصد... هرشب مست پرسه زدن در خیابونای بیمقصد... شدم شبیه بارون فرود اومده از ابر... یه مست که در طلاطم موج هم میرقصد... دلنوشته میثم جانبزرگی(مهراب)...