پایتخت شعر ایران

index.png
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند زینب نبی لو شیری_نشر حوزه مشق

ساعت جیبی

 

عارف: پری میدونستی قشنگ ترین تولد بود که تو برام جشن گرفتی؟ پری شمع رو کیک و روشن کرد و گرفت جلوی صورت عارف ! بله میدونم حالا لوس نشو! شمعت و فوت کن آقای قاضی تا صد سال زنده باشی. تا اومد فوت کنه پری دستش و گرفت: وایسا وایسا آرزو کن قبلش، چشات و ببند اول باید آرزو کنی بعد شمع هارو فوت کن. عارف که از هیجان پری خنده اش گرفته بود، چشماش و بست وگفت : خب آرزو کردم. الان میتونم فوت کنم خانم وکیل؟ پری با چشماش تایید کرد. تولدت مبارک باشه خیلی خوبه که هستی. حالا هم برای قشنگ تر شدنش من این کیک و باید بکوبم تو صورتت. عارف: نه نه پری اینکارو نکنیا! پری: باشه بابا انقدر لوس نباش بیا بشین کیک بخوریم. عارف: چشم، گوشیم زنگ میخوره مامانمه بزار جواب بدم ببینم چی میگه. بله مادر جان، چشم چشم من زودی میام خونه، می بوسمت خداحافظ. پری: حتماً باز افسانه خانم احضارت کرد، این زن علم غیب داره بخدا انگار میفهمه پیش منی و فوری بهت زنگ میزنه که بری. عارف: نگران نباش قول میدم یک روزی این زن عاشقت بشه و بشی عروس خونه اش. پری: امیدوارم.بگذریم ببین چی برات خریدم، وقتش رسیده که هدیه ات و بهت بدم چشمات و ببند و دستات و بیار جلو که خیلی هیجان زده ام. عارف با شوق فراوان چشماش و بست .بعد از اینکه جعبه ارو تو دستاش حس کرد گفت: یعنی پری خانم چی برام خریده؟وای خدای من یه ساعت جیبی، چقدر زیباست. خیلی ممنونم پری، بهترین هدیه ی عمرمه.عکس خودتم که توش گذاشتی.کار خوبی کردی عکس تو، این ساعت و قشنگش کرده.ازت ممنونم. پری: عکس خودم و گذاشتم که هر وقت دیدیش بدونی پری هر لحظه بیادته. حالا هم پاشو بریم که الان احساسی میشم گریه میکنم، توام دیرت میشه. عارف: ای دیوونه، مرسی ازت بریم اول تورو برسونم خونه بعد برم. وقتی جلوی در خونه ی پری رسیدن پیمان برادر پری هم همون لحظه با زن و بچه هاش رسید خونه، پیمان که حسابی از دیدن عارف عصبی شده بود پری و الهام زنش و به همراه بچه ها داخل خونه فرستاد. پیمان: ببین آقای قاضی عاشق، از خانم وکیل ما برات عشق در نمیاد دیگه سعی کن نزدیکش نباشی وگرنه بد کلامون تو هم میره،شیرفهم شد؟ حالا هم بسلامت. عارف که نمیخاست شب قشنگی که پری براش ساخته بود و خراب کنه چیزی نگفت و رفت. تولد تک پسر خانواده بود و پدر و مادر عارف برای تولد 28 سالگیش کل فامیل و دعوت کرده بودن و جشن بزرگی پر با بود. مادر عارف معلم ابتدایی بود و پدرش هم وکیل باز نشسته. بر خلاف پری، عارف خانواده ی پولدار و تحصیل کرده ای داشت که مخالف ازدواج عارف با پری بودند. اون شب به خوشی گذشت. فردای اون شب خانواده عارف سر میز صبحانه بودن که کسی زنگ خونه ارو پشت هم میزد و در و محکم میکوبید عارف از پنجره نگاه کرد پری بود که با گریه درو میکوبید. احمد آقا: کیه پسرم؟ عارف که حسابی هول شده بود بدون اینکه چیزی بگه دوید سمت در. عارف: چیشده پری آروم باش گریه نکن، چیشده؟ پری که از گریه نمیتونست حرف بزنه: عا عا عارف داداشم، داداشم و مامورا بردن، من میدونم بهش تهمت زدن اون آدم نمی کشه. عارف یکاری بکن من هیچکس و جز داداشم ندارم. آروم باش بگو چی شده ؟ یعنی چطور بگم چند روزی هست الهام زن داداشم میگفت رفتارهای پیمان غیر طبیعی شده همش استرس داره ، توی خوب داد میزنه، هی میگه من اونو کشتم ، من اونو کشتم ، ازش پرسیدم ماجرا چیه ؟ اولش منکر شده بود ولی گفت : ناخواسته دست به جنایت زده و زنی رو به قتل رسونده گویا زن پولداری بوده ، بخاطر عتیقه های داخل خونه اش ، پیمان و دوستاش میرن برای دزدی که زنه متوجه میشه. پیمانم مجبورمیشه اونو بکشه. حالا موندم چیکارکنم.کمکم کن ، کمک کن ، من بدبخت شدم. عارف: آروم باش.نمی دونم چی بگم پری، چیز ساده ای نیست نمیتونم قول بدم ، چون پیمان گناهکاره ، حالا بیا بریم خونه یه آب به دست و صورتت بزن تا بهتر شی، دستات یخ کرده، میلرزه. بیا بریم آب قند درست کنم حالت جا بیاد. پری: نه بیا بریم کلانتری فقط تروخدا. عارف: باشه باشه فقط آروم باش الان ماشین و میارم بریم. پس از پیگیری های فراوان مشخص شد که پیمان آن زن را به عمد با چاقو زده و به قتل رسانده. طبق اعترافات وی، پیمان اول منکر قضیه شده بود. ولی تمام شواهد و مدارک بر علیه اش بود مجبور به اعتراف شد.چند روزی گذشت پرونده پیمان به دادگاه منتقل شد و پری وکالت برادرش را به عهده گرفت و همچنین عارف قاضی این پرونده بود. پری: عارف تو که نمیخوای بچه های برادرم یتیم بشن کمکشون میکنی دیگه؟ عارف: کاش منم قاضی این پرونده نبودم، پری تو خودت حقوق خوندی وکیلی میدونی من نمیتونم چنین پرونده ای و تبرعه کنم برادرت قتل کرده اگه میتونی رضایت خانواده داغدارو بگیر.

نمیشه پری نه اونا رضایت میدن نه قانون اجازه میده تازه فقط اون نیست پیمان کلی سابقه جرم داره قاچاق میکنه، بخدا من بیشتر از همه میخوام پیمان نره پای چوبه دار. پری با عصبانیت بلند شد و سر عارف داد کشید:

بسه بسه انقدر نگو چوبه ی دار بخدا اگه برادرم اعدام بشه من خودم و میکشم دیگه من و نمیبینی. عارف انقدر ذهنش مشغول بود که دنبال پری نرفت. خسته و داغون رسید به خونه. الهام زن پیمان و با بچه های ۵ و۶ ساله اشو تو خونشون دید. الهام بعد از دیدن عارف به دست و پای عارف افتاد. الهام: آقای شریفی تروخدا همسرم و نجات بده بچه هام یتیم میشن من هیچکس و ندارم با دوتا بچه چیکار کنم قسمت میدم نزار شوهرم اعدام بشه. عارف یه نگاهی به الهام و بچه های پیمان انداخت که گریه میکردن. بغض خفه اش میکرد چیزی نگفت و سمت تراس رفت تا بتونه نفس بکشه. احمد آقا : دست رو شونه های پسرش کشید: میفهمم چقدر تحت فشاری اما حق داشتم که با انتخابت مخالف باشم ببین آدمای سالمی نیستند. عارف: بابا تروخدا تو دیگه بهم فشار نیار دارم خفه میشم نمیدونم باید چیکار کنم.دیگه نمیکشم من خسته شدم، همه بهم فشار میارن. چشم پسرم تو فقط آروم باش اما هیچوقت کاری خلاف وجدانت نکن حتی اگه قانون ازت خواسته باشه، به صدای وجدانت گوش کن. افسانه خانم: احمد آقا بیا آمبولانس خبر کن این خانم افتاده زمین بدو بیا. الهام از غصه شوهرش فشارش افتاد و در بیمارستان بستری شد. دکتراسعدی: چیز خاصی نیست اما خیلی اُفت فشار داشته باید مراقب باشه. یک شب محض احتیاط بمونه، فردا مرخصه.
عارف: ممنون آقای دکتر. پری به بیمارستان رسید اما حتی تو صورت عارف نگاه نکرد.عارف و هل داد کنار و داخل اتاق بیمار رفت. چند روز گذشت و بالاخره روز دادگاهی رسید.
همسر مقتول آقای اعتمادی: آقای قاضی نزاریدخون همسرم پایمال بشه این بی شرف هارو اعدام کنید. قاضی: لطفاً نظم دادگاه و رعایت کنید و تا نگفتم حرف نزنید آقا در غیر این صورت جلسه ارو ترک کنید. آقای پیمان محمدی طبق گزارشات و تحقیقات بدست آمده شما سرکار خانم مریم احمدی رو به قتل رسوندین. آیا دفاعی از خودتون دارید؟پری: آقای قاضی موکل بنده شرایط مساعدی برای دفاع ندارن.بنده بجای ایشون صحبت میکنم. موکل بنده عمداً قتل مرتکب نشدن. بلکه تحت فشار بودن و برای دفاع ناخواسته این خانم و کشتن. و الان هم پشیمونن، البته این دو آقا همدست بودند و به اون خانم حمله میکنن و می خواستند عتیقه بدزدن که گویا خانم احمدی ممانعت میکنه و با این آقا درگیر میشن ایشون ضربه نهایی و میزنن. آقای اعتمادی : دِ آخه زن حسابی مگه برای دفاع چاقو میزنن به گردن طرف اگه داداش حروم لقمه ات اعدام نشه خودم میکشمش،توروهم میکشم،داغ به دلتون میزارم. قاضی: لطفاً این آقارو ببرین بیرون گویا شرایط مساعدی ندارن. آقای اعتمادی باشه آقای قاضی شمام هی طرف اینارو بگیر ولی من از خون همسرم نمیگذرم، ولم کنید. پیمان با بغض و لرزش دست : من کشتمش اما عصبی شدم دست خودم نبود نمیخواستم اینجوری بشه با زور ممانعت میکرد و حمله ور میشد. سعید مرادی(شریک جرم): آقای قاضی پیمان نا غافل زد وگرنه ما فقط کتکش زدیم که بیهوش بشه. شایان بهرامی (شریک جرم): آقای قاضی ما همه مقصریم، اما قصد جنایت و قتل نداشتیم، فقط رفته بودیم دزدی.
پس از کلی کشمکش موعد قرار، حکم نهایی رسید. همه در جلسه حاضر بودند پری خیره به عارف اشک میریخت تا حکم قاضی قرائت بشه. شعبه ‌١٥ دادگاه انقلاب اسلامی تهران اقاریر صریح متهم در دادگاه و دیگر شواهد و قرائن موجود، بزهکاریشان را محرز دانسته، به استناد آیه شریفه ‌٣٣ سوره مائده و مواد۱۲۵، ‌،۳۷۱،۲۹۰،۳۸۶،۴۴۸قانون مجازات اسلامی، جانی «پیمان محمدی» فرزند محمد را به جرم قتل عمد مجنی علیه «مریم احمدی» به قصاص نفس محکوم کرده و بزهکاران«سعید مرادی»و«شایان بهرامی» به پرداخت دیه وجزای نقدی محکوم می شوند. حکم صادره قطعی و غیر قابل گذشت می باشد. پرونده بسته شده وختم جلسه را اعلام میداریم. پری خیره به برادرش خشکش زده بود و سنگ شده بود. انتظار نداشت عارف تا این اندازه غریبه شود. چهار کنج انفرادی پیمان و محاصره کرده بود. بغض گلوش و فشار میداد. فردا وقت اجرای حکم رسید. به رضا و مرضیه بچه هاش خیره بود که طناب دارو دور گردنش انداختن و زیر پاهاش خالی شد، الهام جیغ میکشید و گریه می کرد. پری که دیگه نه عشقی داشت و نه خانواده ای کنار مزار برادر خود را کشت. عارف از داغ پری دیگه هیچوقت قضاوت نکرد و استعفا داد. کاشت گل وگیاه و شروع کرد. گل فروشی بزرگی راه انداخت تا دوسال سیاه از تنش در نیومد سیگار همدمش بود. یک سال بعد هم با اصرار خانواده با دختری به نام شهرزاد که دکتر ماما بود ازدواج کرد عارف شیفته ی شهرزاد شد و صاحب دختری شدن به نام ترنم. ترنم: مامان میخوام یه چیزی و بهت بگم، راستش نمیدونمم چجوری بگو شهرزاد: بگو دختر چیشده باز؟ هیچی فقط یه خواستگار دارم که البته خیلی وقته میشناسمش. شهرزاد: وای وای یوقتم خجالت نکشیا، ندیده و نشناخته چه خبره با پدرت صحبت میکنم اگه اجازه داد برای آخر هفته قرار میزاریم ببینمشون. ولی قبلش باید بگی کیه و چیکاره اس.
عاشقتم مامان، بوس

بهت من رفتم. بالاخره با رضایت عارف آخر هفته رسید و همه منتظر مهمونا بودن. با اومدن اونا عارف خشکش زد. الهام بود و رضا و مرضیه بچه های الهام. عارف: این ازدواج از نظر من منتفیه، ترنم هیچ میدونی این پسر برای انتقام اومده سراغ تو؟ اینا اتفاقی نیست از جون من چی میخواین بخاطر شما پری خودش و کشت. ترنم: بابا من بهش گفتم که تو نمیخواستی اینجوری بشه من همه حرفایی که همیشه تعریف میکنی و براشون گفتم، لطفاً گوش بده. رضا: توضیح میدم اره من برای انتقام خون بابام اومدم که اگه حکم قصاصش و نمیدادین الان زنده بود ولی بعد فهمیدم اشتباه می کردم. عارف: دِ آخه پسر، بابای تو خلافکار بود آدم کشته بود من باید چیکار میکردم خدا میدونه از اونشب تا حالا یه شب راحت نداشتم، همش کابوس میبینم. رضا: آقای شریفی ببین من اولش برای انتقام اومدم اما بعدش من واقعاً عاشق شدم من تو این مدت که با ترنم بودم فهمیدم شما هیچ تقصیری نداری. الهام حرف پسرش و قطع کرد وگفت: یبار بهت التماس کردم نزار شوهرم اعدام بشه اما التماسم و ندیدی. الان دیگه نزار بچه هامون تقاص کار ما رو پس بدن، بزار بهم برسن. من ازت کینه داشتم اما پیمان خلافکار بود. بعدها بهت حق دادم تو کاری ازت بر نمیومد. مرضیه: آقای شریفی دیگه کینه بس نیست بخدا ما میدونیم شما چاره ای نداشتی، یبار دیگه مارو پس نزن. شهرزاد: عارف جان آروم باش بیا این آب و بخور، یکم بشین به حرفشون گوش بده. پس از کلی مخالفت و درگیری رضا و ترنم بالاخره با هم ازدواج کردن. عارف: جناب سروان قول بده که مراقب دخترم هستی. رضا: قول میدم روی چشمام بزارمش، من بابت تمام سالهایی که مقصر میدونستمتون ببخشید الان که خودم پلیس شدم میفهمم گاهی مجبوری بر علیه مهم ترین افراد زندگیت حکمی بدی که دوست نداری. عارف رضارو بغل کرد و با لبخند جوابش و داد. سالها گذشت و عارف بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت. مبین: مامان دلم برای بابا بزرگم خیلی تنگ شده کاش بود و میدید من آزمون وکالت قبول شدم. ترنم: کاش بود پسرم، منم خیلی دلتنگشم. اما خب غم زیادی رو سینه اش سنگینی میکرد. مبینا: مامان ببین چی پیدا کردم، ساعت جیبی بابا بزرگ، اما عکس یه زنی توشه که مادر بزرگ نیست، چقدر خوشگله مامان. مبین: پدر بزرگ همیشه خیره به ساعتش سیگار می کشید، پدر بزرگ چقدر سیگار می کشید….

 

پایان

نویسنده: زینب نبی لو شیری

 

 

❤️❤️

روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir

چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت  ویراستاری حرفه ای کتاب

همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.

۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹

 

 

تصویر نویسنده
فردین احمدی

یک نظر برای “اثری از بانوی هنرمند زینب نبی لو شیری_نشر حوزه مشق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *