داستان خرافات_ نشر حوزه مشق
خرافات
نوید : سلام خانم خوش آمدی دیر کردی ! خوبی ؟
نازنین :آره خوبم ، چقدر هوا گرمه ببخشید عزیزم دیر کردم . رفته بودم کتابی که استاد حقیقت گفته بود رو بخرم همه کتابفروشی ها رورفتم پیدا نکردم .اشتباه کردم تابستون واحد برداشتم . خیلی منتظر شدی ؟
نه بابا اشکال نداره یه کم نگران شدم شکرخدا منم خوبم . اسم کتاب چیه شاید بچه ها داشته باشن برات بگیرم .
چاپ جدیدش چند روز دیگه میاد ممنون .
چه خبر با مامانت حرف زدی روز عقد معلوم شد .
ای وای چی بگم می ترسم ناراحت بشی .
چرا ؟ چیزی شده ، من که گفتم عقد کنیم من به پولش احتیاج دارم . برای پیش خونه میخوام . اگر تازه ۱۰۰ تومن بانک وام بده . من باید کم کم ماهی پنج تومان اجاره بدم مامان شما هم میگه همین طرف ما بگیر بچه ام راه دور عادت نداره !
نوید جان ازش ناراحت نشو همش میگه من همین یک دونه دختر دارم باید براش سنگ تمام بذارم برام حرف در میارن .
من چند تا خونه دیدم نزدیک خونه شما اجاره ها خیلی زیاده ۲۰۰ رهن ماهی ۵ تومان همش ۷۵ متر، یکی دیگه فقط رهن میخواد۵۰۰ میلیون رهن کامل .
آره واقعا خیلی زیاده اصلا انصاف نیست .
مامانم میگه یکی از دوستاش خونشون رو اجاره میده تازه مستاجرش رفته همین نزدیک خونه ماست . میشه الان بریم .
باشه خیلی ام خوبه ولی اجاره اش زیاد نباشه . خودت می دونی که کارمندم یک حقوق بگیرم نمی تونم بیشتر اجاره بدم .
نازنین : خیلی خوب بود نوید جان چقدر نورش خوب تمیز بود ، به مامانم نزدیکه صاحبخونه هم آدامای خیلی خوبین پگاه دخترشون و دیدی دانشگاه ما درس می خونه .
مهرداد : دویست میلیون و ماهی شش تومان ، من مگه چقدر حقوق دارم ؟ هم قسط بدم هم اجاره ؟ باید ببینم می تونم بیشتر وام بگیرم . تو رو خدا منو گیر مامان نداز از اول می گفت باید داماد من خونه داشته باشه . باید باباش براش خونه بخره .
آمان از این حرفهای مامانت پدر مادرمن دو تا دبیر بازنشسته هستند تازه خودشون خونه خریدن . من ازشون توقع ندارم تا حالا برای من هر چی کردن خیلی هم زیاده ، من که فقط تنها نیستم یک برادر دیگم دارم . حالا این حرفا رو ولش کن یه کاریش می کنم . برای پنجشنبه عقد خوبه ؟
نه مامان میگه ساعت نداره قمر در عقربه یک روز که عمه ام اینا نباشند ! میگه یه وقت اینا چشماشون شوره چشمت می زنن بخت تو می بندن !
این حرفا چیه همش خرفاته همه روزا روز خداست شاید عمه ات نخواست جای بره
والله چی بگم خدا شاهده من دیگه از دست این خرافات مامانم کم آوردم .
نوید : خدا رو شکر عروسی خوبی بود به همه خوش گذشت . مامانت هم راضی شد از ما ؛ بلاخره آمدیم بعد از چهار سال سر زندگیمون .
ممنون خیلی زحمت کشیدی با این همه سختی ارزش داشت .
نوید جان امروز پگاه آمد پایین حاج آقا بنده خدا زحمت کشیدند یک سکه کادو دادن . خیلی لطف کردند .
دخترشون نامزد داره ما برای عروسی دخترشون جبران می کنیم . انشالله
مهرداد : خیلی خوش گذشت . ماه عسل خوبی بود . دست مامانت و بابات درد نکنه کادوی خوبی دادن توی این فصل هوای کیش عالی بود .
نوید جان چیزی تو خونه عوض نشده . همش فکر می کنم یه چیزی جابجا شده .
عزیزم خسته ای ! یه کم استراحت کن من برم خرید کنم .
نازنین : نوید بخدا من حلقه ام رو گذاشته بودم تو کشو الان می بینم تو یخچاله چند روز بود دنبالش می گشتم .
شاید دستت بوده متوجه نشدی گذاشتی تو یخچال .
امروز از دانشگاه آمدم شیر حموم باز بود خیلی ترسیدم .
اشکال نداره حتما حواست نبوده بازمونده .
مامان نمی دونم چرا من اینجوری شدم هر چی می ذارم جایی میرم بیرون میام به نظرم میاد جاش عوض شده .
بیا این بابا قوری برات دادم قاب کردند بنداز گردنت چشم حسودا کور بشه . این چشم نظرم آویزان کن در خونه ات . باید برم برات دعا بگیرم از آن روز عروسی همش این عمه ات با دختراش میگن خیلی عروس خوشگل شده بود به داماد تون زیادیه .
مامان بسه دیگه همش شما به نوید سر کوب می زنی دیگه من به شما هیچی نمیگم . از این دعا جنبل ام خوشم نمیاد .
نازنین : عزیزم نوید جان تو رو خدا زود بیا از اول شب چند بار برق های ما رفت ولی همه برق داشتن . همش صدای در میاد میرم کسی نیست.
یه وقتا اینطوری میشه مشکل از اداره برقه . صدای درم به نظرت آمده !
من هر چی به تو به مامان و به صاحب خونه مون و پگاه می گم همه منو مسخره می کنید .
آخه خانومم خودتو ناراحت می کنی؛ ببین رنگ به صورت نداری ، روزا سرتو گرم کن . وقتی که دانشگاه نمیری . برو با دوستات بیرون .
نازنین : مامان جان من دیگه نمی خوام برم خونمون هر وقت میرم بیرون یه چیزی میشه با نوید رفته بودم خونشون آمدیم همه کفش مون روی تخت بود . مهرداد گفت می خواستی بیا بیرون خودت گذاشتی . دیگه دارم به خودم شک می کنم انگار مبل ها راه میرن هر دفعه جاشون عوض میشه یک روز داشتم درست می کردم بذارم سر جاش نوید آمد گفت من بهت می گم خودت این جابجا می کنی هر چی گفتم با ور نکرد. هر دفعه یه چیزی از یخچال و فریزر کم میشه . مامان نکنه من دیوانه شدم ؟
خدا نکنه ؛ هر چی بهت میگم میگی خرافاته باید ببرم پیش آن دعا نویس دستش خوبه کارش رد خور نداره .
دعا نویس : خانم دخترت جن زده شده باید براش یه دعا بنویسم . شرش کم بشه . ولی یه کم خرجش زیاد میشه .
خدا خیرت بده فکر پولش نکن .
این سنگ نمک رو آویزان کن در حمام هر روز با آب نمک پاهاتو بشور و چهار گوشه خونه بپاش این روغن که خیلی با ارزش و گرانه شبها به خودت و شوهرت بمال . ده تا پوست تخم مرغ میزی توی جوراب شوهرت آویزان می کنی جلوی در ورودی خونه . این پودرم با ادرار پسربچه نابالغ قاطی می کنی چهار چوب در حیات و اطاق می ریزی .
مامان اگه نوید بفهمه ناراحت میشه آمدیم دعا نویس اینم همش چرت و پرت گفت من هیچ کدام از این کارو نمی کنم .
بی خود کرده از روزی که ازدواج کردی تا حالا یک روز خوش ندیدی . مگه تو قبلا اینجوری بودی ؟
تقصیر آن بیچاره چیه . بیچاره از دست من خواب نداره از بس تو خواب جیغ می زنم از خواب بیدار میشه .دیگه نمی تونه بخوابه ، من مشکل دارم ، دیگه دارم باور می کنم که روانی شدم . دیروز از خونه شما رفتم . تلویزیون و برق ها همه روشن بود . داشتم سکته می کردم می ترسم به صاحبخونمون بگم بگه دیوانه است
نمی خواد بری خونتون بیا چند روز خونه ما این کار دعا نویس رو انجام بدیم حتما جواب میده . بعد هم خودم میام چند روز پیشت تا خوب بشی .
خدا رو شکر دخترم حالت بهتره برو شوهرت تنهاست خوب نیست مرد تنها بمونه . بریم خودم می رسونمت خونتون .
نازنین : دیگه این خونه رو دوست ندارم ازش می ترسم . بیبن مامان من به شماها می گم من مسخره می کنید . دستمال کاغذی نداریم و توفریزر مرغ و گوشت کم شده چقدر بوی بدی میاد .
ای وای ببین تمام گوشت و مرغ توی سطل اشغاله اینه بو بد میاد .
ببین کفش های مهرداد تو یخچاله اینا ترس نداره .
حتما خود نوید این کارو می کنه تو رو بترسانه . می خواد بگه تو دیوانه ای .
مامان تو رو خدا ! نوید بیچاره ؛ من خیلی اذیتش کردم . شب روز نداره از دست من .
شاید آن دفعه نامزد بودی پدربابات فوت کرده بود آمدی تو مرده شور خونه هرچی گفتم گوش نکردی حتما سنگینی آنجا افتاده تو زندگیت . باید ببرم پیش آن رمال که خاله ات می گفت .
مامان این حرفا چیه ؟ من دیگه هیچ جا نمیام . شما برو من خودم یه کاری می کنم .
تو رو خدا نوید یه کاری بکن بیا از این خونه بریم . همش صدا های عجیب غریب میاد . من خیلی می ترسم .
نوید : بیا نازنین جان ببرمت دکتر اعصاب !
می خوای بگی من دیوانه ام . عزیزم دکتر اعصاب پس برای چیه؟ شاید یه چیزی بده اینقدر خیال بافی نکنی .
دکتر : چیزی نیست اینها که می گید اختلال و اضطراب هست . حتما بچه بودید ازیک چیزی خیلی می ترسیدید الان برات فوبیا شده باید شش ماه دارو بخورید حتما خوب میشید . از منشی برای یک ماه دیگه وقت بگیرید .
آقای دکتر داروها اصلا بهش نمی سازه همش می خواد بخوابه وحتی دانشگاه نمیتونه بره هر روز حالش بدتر میشه دکتر : قرصx بهش یکدونه صبح و یکی شب بده . زمان می بره .
یک روز تلفن زنگ زد صدای جیغ نازنین بود بیا روح روح چجوری خودم رسوندم خونه خدا میدونه .
وسط اطاق افتاده غرق خون رسوندمش بیمارستان
خانم شما شش هفتگی بارداریشون هست . ولی متاسفانه دارند سقط می کنن و این دارو ها هم براشون خوب نبوده ، باید برن اطاق عمل ، اصلا باور نمیشد خودش متوجه نشده بود که حامله است . هر چی می پرسیدم چی شده همش می گفت روح !
مامان نمی دونم نازنین چی کنم . داره از بین میره شش ماهه دارو دکتر اعصاب می خوره بچه مون که آنجوری شد . فقط می خوابه منم دارم به خونه شک می کنم تازه می بینم راست میگه . مامانش هم منو دیوانه کرده ازبس دعا به در دیوار آویزان کرده . هیچ ام به نازنین کمک نمی کنه به نظر شما خونه عوض کنیم ؟ سر کار همش فکرم خونه اس . میام خونه باید کار کنم ظرف بشورم غذا بذارم . دختر صاحبخونه باهاش دوسته میاد بهش سر می زنه داروهاشو میده . واقعا مامان من هر چی می خرم کم میشه . دیروز تو خونه بوی گند میامد دنبال بو گشتم یک بسته گوشت زیر مبل بود بو گرفته بود
حالا مادرجان خونه رو عوض کن به حرفهای مادرشم گوش نکن زندگیت رو نجات بده .
مجتبی : نوید چرا تازگی اینقدر تو همی ؟ چی بگم ، برات تعریف کنم تعجب می کنی ! از وقتی که از ماه عسل آمدیم …….
مجتبی : خیلی سخته ، نباید این داروها رو بهش میدادی این دعا نویس و رمال بخودیه باید یک کار اساسی کرد .
نوید : یک روز زود آمدم خونه دیدم در بازه خیلی ترسیدم روی میز آشپزخونه چقدر وسیله بود از مرغ و گوشت و صابون و شامپو خوراکی چند تا لباسای نازنین و لباسای من ترسیدم رفتم تو اطاق خواب دیدم پگاه جلوی آینه وایساده تا منو دید ترسید . می گفت صدای جیغ های نازنین شنیده که می گفته روح ! آمده بود پایین و می گفت در باز بود . دارو هاشو داده و خدا حافظی کرد و رفت . چند وقته همش بدنش کبود میشه . میگه می خورم زمین.
مجتبی : به این دختره اطمینان داری مهرداد : کی ؟ پگاه ؟ اره بابا خیلی خانواده خوبی هستند با نازنین دوستن خیلی دلش برای نازنین می سوزه و کمکش می کنه .
مجتبی : بیا یه کاری بکن تو خونه دوربین بذار من خودم برات نصب می کنم . اصلا معلوم نباشه فقط به کسی نگو .
مهرداد : فکر می کنی جواب بده ، می تونی زحمت نصب شوبکشی ؟
مجتبی : حتما ؛ یکروز نازنین خانم ببر خونه مادرش من خودم میام نصبش می کنم . باز خوبیش اینه که وقتی که خونه نیستی می تونی با موبایلت چک کنی و خیالت راحت باشه .
مجتبی : اینم دوربین انشالله همه چی درست میشه .
آن شب اصلا حال نازنین خوب نبود بردیمش بیمارستان چند روز تو بیمارستان بود و قرص هاشو قطع کردند یک سری دارو دیگه دادن اینقدر بهش امپول زده بودند که دستاش کبود شده بود . مامانش همش گریه می کرد می گفت تو بچه منو اینجوری کردی. حسابی باهاش دعوام شد . ما رو ول کرد و رفت . وقتی که آمدیم خونه آب حموم باز بود بازم بوی بد میامد اصلا یک لباس سالم نازنین تو کشوش نداشت همه پاره بود . گفتم شاید خودش اینکاره کرده .
چند روز بود سر کار نرفته بودم . از مامانم خواستم بیاد پیش نازنین بمونه .
تازه رسیده بودم دفتر و خیلی ناراحت بودم مجتبی زنگ زد که بپرسه که حال نازنین بهتر شده و گفت که دوربین خوب کار می کنه چک کردی ؟ تازه یاد دوربین افتادم موبایلم در آوردم . از سه روز پیش همه چی ضبط شده بود . از وحشت داشتم پس می افتادم .از روی صندلی افتادم و گوشی از دستم افتاد ! چیزی که می دیدم اصلا باورم نمیشد . خدایا مگه امکان داره باورم نمیشه .
دختر همسایه پگاه ! این چند روز میامده تو خونه روی تخت می خوابید و به همه جا سرک می کشید . وسایل از توی یخچال بر می داشت می انداخت زیر مبل ها لباس های نازنین رو پاره می کرد و بعد می ذاشت تو کشو .
الان هم داشت می رفت تو اطاق نازنین روش یک پارچه سفید انداخته بود از ترس داشتم سکته می کردم سریع به مامان زنگ زدم مامانم تو راه بود با هم رسیدیم نازنین بدبخت داشت جیغ میزد و می کفت روح روح تو رو خدا من می ترسم کمک کنید . من مامان رسیدم کسی نبود .در اطاق باز بود . بچگی نازنین از حال رفته بود .
مامان بیا تو رو خدا ببریمش بیمارستان !
ببریم کجا پسرم خدا شکر کن که معلوم شد چی بود . خدا به راه راست هدایتش کنه ؛ برو گلاب با شکر بیار می برمش خونمون چند روز استراحت کنه خوب میشه .
همین مامان ! نازنین داشت از دست میرفت .
الان باید فقط به فکر این بچه باشیم تا سرپا شه .
نوید : خدا رو شکرنازنین جان این سه ماه خیلی بهتر شدی . دیگه میرم این خونه جدیدمون ؛ همه رو آنجوری که دوست داشتی چیدم .
ممنون خدا مامان تو نگهداره خیلی بهشون زحمت دادم این خونه جدیدم خیلی دوست دارم بابا و داداشت خیلی زحمت کشیدن .
خیلی خوشحالم که همه چی بخیر گذشت به هیچی فکر نکن .
بابا : پسرم چی کردی با اینا
بنده خدا پدر و مادرش باورشون نمیشد .خوب شد من این فیلم داشتم و گرنه اصلا نمی تونستم ثابت کنم . دختره چند روز بازداشت بود سند گذاشتن در آوردنش اینقدر هم نفود داشت که من کاری از دستم بر نمیامد فعلا پرونده بازه تا نازنین بهتر بشه .
پدرش اینقدر دست منو بوسید که ما آبرو داریم می گفت که دخترش با کسی نامزد بوده همین که ما ازدواج کردیم ولش کرده رفته . دختره دانشگاه دیگه نمیره ناراحتی اعصاب گرفته . مامانش همش میگه هر چی می خوای بهت میدم فکر میکنه ما محتاج پول شیم . البته دلم براشون خیلی سوخت . وقتی فیلم رو برای مادرش گذاشتم بنده خدا غش کرد . خیلی خودم ناراحت شدم .
باید نازنین تصمیم بگیره که آیا می تونه ببخشه .
پایان
نویسنده : زهرا کبابی زادگان
چاپ انواع کتاب:
شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک،
کتاب کار،ترجمه کتاب کتاب،
سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و…
با شرایط ویژه
و
تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب با بهترین شرایط
و اکسپت مقاله همایشی، کنفرانسی در یک هفته
در
انتشارات بین المللی حوزه مشق
به مدیریت دکتر فردین احمدی
انجام میشود