موج عشق اثری از سید مجتبی شجاعی
موج عشق
قصه میگم براتون ، از گریه ی یه کودک
از یه جانباز مجروح ، با انفـجار موشـک
از یه بابای بیمار ، که دیگه خوب نمیشه
بیمــاری روانی ، مونـده بـراش همـیشـه
با سوت خمپاره ها ، روی زمین خوابیده
گوش های پاره پاره اش ، صدای مرگ شنیده
چه اعصابش خرابه ، خیلی خیلی بیماره
مریــض و بیـقرار از ، موج هـای انفجـاره
مـــادر مهربـــونــــم ، فــقــط پرســتــارشه
می سازه و میسوزه ، چون شمع بیدارشه
وقتی که موجی میشه ، بابای جانـبـاز من
می زنه و میشکنه ، آتیش میشه تو خرمن
هیچی دست خودش نیست مثله دیونه میشه
موجی که میشه بابا ، خرابه خونه میشه
یه روز دیدم باباجون ، ایستاده تو خیابون
کفشش دم گوششه ، حرف میزمه تو میدون
توی میدونه جنگه ، حرف میزنه با بی سیم
میگه عمّار میشنوی ، منم کریمم ، کریم
عمّار عمّار کریمم ، نقل و نبات بریزید
گردانمون تلف شد ، بریزید و بریزید
دیدم بابا هی میگه ، مَردُم بهش می خندن
هی دُورش و میگیرن ، هی راهشو می بندن
ای باغبون نگاه کن ، گلهای افسرده رو
پروانه ها رو ببین ، عاشقایه ی مُرده رو
بابای خوب و نازم ، وقتی موجش میگیره
مامان برای حالـــش ، هــزار دفعــه میمیره
بابای بیمار من ، وقتی حالش بهتره
نمی فهمه چه کرده ، هی میخنده یکسره
اون عاشق مامانه ، آروم پیشش میشینه
خیلی پشیمون میشه ، عذابشو میبینه
یه روز سرش رو گرفت ، یه عالمه داد زد
با فُحش و با ناسزا ، دوباره فریاد زد
سرشو کوبید به دیوار ، خون از دماغش اومد
با صورتش خورد زمین ، نفس نفس هی می زد
منو خواهر و مامان ، خیلی ترسیده بودیم
از بابا اینطوری شو ، دیگه ندیده بودیم
مامان با گریه میگفت ، خدا به دادم برس
خدای مهربونم ، برس به داد بی کس
بابام دست و پا می زد ، سرشو به هرجا می زد
از سر و از صورتش ، فواره خون می اومد
همسایه ها اومدن ، دست و پاشو گرفتن
بابام یه یاعلی گفت، نگاهی کردش به من
بابای جانباز من ، غریبونه چه مظلوم
همون لحظه تموم کرد ، با چهره ی معصوم
فرشته ها اومدن ، روح پاکش و بردن
ولی جاشو گرفتن ، اونو به خدا سپردن
خاطره های بابا ، مونده هنوز یادگار
اونایی که خندیدید ، بازی داره روزگار
سید مجتبی شجاعی ( گلپایگانی )
❤️
انتشارات بین المللی حوزه مشق
چاپ انواع کتاب
با مدیریت دکتر فردین احمدی
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶